love



بارها ازم پرسيده : عاشقمي؟
بارها گفتم : نميدونم به چه حسي ميگن عشق! اما ميدونم خيلي دوست دارم
ميگفت : يعني فقط دوسم داري عاشقم نيستي؟
ميگفتم : عشق خيلي کلمه بزرگيه و مسئوليت داره نميخوام دروغ بگم به خودم به تو .
چون نميدونم واقعا دوست داشتن بي نهايت اسمش عشق هست يا نه .دوست داشتنمؤدب


باز باران با ترانه ميخورد بر بام خانه


خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل ديوانه ات کو؟
روزهاي کودکي کو؟
 فصل خوب سادگي کو؟


يادت آيد روز باران!!


گردش يک روز ديرين. پس چه شد؟!


ديگر کجا رفت؟! خاطرات خوب و شيرين
باز باران، بي ترانه،
بي هواي عاشقانه،
بي نواي عارفانه،
در سکوت ظالمانه،
خسته از مکر زمانه، غافل از حتي رفاقت،
حاله اي از عشق و نفرت، اشک هايي طبق عادت، قطره هايي بيطراوت،
 روي دوش آدميت، ميخورد بر بام خانه.


از ديوانه اي پرسيدند: چه کسي را بيشتر دوست داري؟


ديوانه خنديد و گفت: عشقم را


گفتند: عشقت کيست؟


گفت: عشقي ندارم


خنديدند و گفتند: براي عشقت حاضري چه کارها کني؟




گفت: مانند عاقلان نمي شوم. نامردي نمي کنم . خيانت نمي کنم .


دور نمي زنم. وعده سرخرمن نمي دهم . دروغ نمي گويم .


دوستش خواهم داشت، تنهايش نمي گذارم، مي پرستمش


بي وفايي نمي کنم، با او مهربان خواهم بود .


برايش فداکاري خواهم کرد . ناراحت و نگرانش نمي کنم . غمخوارش مي شوم .




گفتند: ولي اگر تنهايت گذاشت . اگر دوستت نداشت . اگر نامردي کرد و بي وفا بود. اگر ترکت کرد چه؟


اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت: اگر اينگونه نبود که من ديوانه نمي شدم


 


 


 


دخـتــــــ ـــــ ــــر کـه بـاشـ?بـهـانـه ن?ــــست



حـقـ?ـقـتــــــــــ? سـت



کـسـ? نــمـ?ـتـوانـد درکــــش کـنـد



بــــــا?د دخـتــــر بـاشـ?تـا بــــدانـ? چـه مـ? گـو?ـم



دخـتـر بـاشـ? تـا درا?ـن شـهـر گـــــــــرگ زنـدگــ? کـنـ?



هـمـان جـــــــا?ـ?ـکـه بـا هـر نـــــگاه



تــــو را تـعر?ـف مـ? کـنـنـد اگــر مرام بگذاري



مـرامــــــــت را نـــفـع مـ? دانـنـد اگـر خــــوبـ? کـنـ?



لـبـخـــنـد بـزنـ?



شـــــادي کـنـ? تــــو را نـاپـاک مـ?ــــدانـنـد



ا?ـنـجـا جـا?ـ? سـت کـه



هـــــمـه چـ?ـزت را مـ? شـمـارنـد



پـس دخـتـر بـاش ،خــــودت بـاش



بـگـذار گـرگ هـاي شـهـر هـــــر چـه مـ? خـواهـنـد بــــــگـو?ـنـد



بـه دنـ?ـا آمـده انـد تـا زوزه بـکـشـنـد


 


هميشه يه نفر هست كه شنيدن صداش،
مثل گوش دادن به يه موزيک، مي‌ تونه آرومت كنه.
شايد هيچوقت نفهمه چقدر دوستش داري، شايد هيچوقت نفهمي چقدر دوستش داري.
اما هيچكدوم از اين «هيچوقتها» مهم نيست.
مهم اينه كه يه نفر باشه تا بهش بگي؛
«از اينجايي‌ كه هم اکنون هستم، آخرتري وجود نداره. حرف بزن باهام، مي‌خوام به زندگي برگردم»



تا حالا شده است،
حرف هايت با يک نفر تمامي نداشته باشد؟ تا حالا شده است نفهمي زمان با چه سرعتي گذشته؟ و تا حالا شده است با يک نفر فقط بعد از چند کلمه حرف زدن خسته شوي و ديگر دلت نخواهد به حرف زدن ادامه دهي؟ دست خود آدم نيست!
بعضي ها عجيب به دل مي نشينند، اصلا دل ات جذب دل اش ميشود رفيق دل اش مي شود ! به عقيده ي من هرگاه حرف هايت
با آن يک نفر تمامي نداشت و آفتاب طلوع کرد و شما هنوز مشتاق به حرف زدن بوديد شما فراموش نشدني ترين آدم هاي زندگي هم هستيد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

May بوک ساپلای من خیال های عریان مهارت های نرم SOFT SKILLS آپديت نود 32 - لايسنس نود 32 - کد فعال سازي نود 32 - يوزرنيم و پسورد نود 32 شيکسون tehran e man Patricia دانلود آهنگ های ایرانی